💥این دختر یه فاجعهست😏
بپر ادامه👇
P: 5
☆از زبون مرینت☆
وقتی که آدرین رفت سوار ماشینم شدم و تعقیبش کردم.
اصلاً به بابام اعتماد ندارم. از ۵ سالگی یعنی از وقتی متوجه کاراش شدم نزدیک ۹۰ بار از خونه فرار کردم!
وقتی به مقصد رسیدم خیلی نزدیک آدرین راه نرفتم تا متوجه من نشه ولی وقتی رسیدم...
توی دست بابام اسلحه بود و به سمت آدرین نشونه گرفته شده بود و تا خواستم چیزی بگم صدای شلیک شنیدم.
نزدیک قلبش شلیک کرد. ناخداگاه جیغ بلندی کشیدم که صدای شلیک برای بار دوم و سوم پخش شد.
با سرعت رفتم سمت آدرین و بلندش کردم:
(شروع مکالمه)
مرینت: آدرین! آدرین! توروخدا بیدار شو
تام: دیگه از شرش خلاصت کردم دختر گلم!
مرینت: چی داری میگی؟!
تام: دارم میگم هم از شرش خلاص شدی و هم اموالش بهت میرسه
مرینت: تو یه آدم خیلی کثیفی ازت متنفرم
ای کاش میمردم ولی پیشت نمیموندم
تام: (داد میزنه) تمومش کن! همش بخاطر تو بود
مرینت: بخاطر من نه بلکه بخاطر طمع خودتو بود!
و گوشیم رو از جیبم در آوردم و خواستم به آمبولانس زنگ بزنم که صدایی اومد:
تام: منو ببین اگه به کسی زنگ بزنی تو هم میمیری
و اسلحه رو سمت من نشونه گرفت
مرینت: بفرما! ثابت کردی بخاطر خودخواهی خودت اینکار رو کردی. نگران نباش یکم دیگه آمبولانس میرسه!
تام: چرا اینطوری میکنی؟؟
مرینت: اگه فرار کنی هیچ چیزی راجع به تو به کسی نمیگم آدرین هم نمیگه فقط از زندگیمون گمشو برو
تام: از کِی تا حالا شده زندگیمون؟!
مرینت: از همین لحظه
تام: نگو که فک میکنی عاشقش شدی! تو فقط دلت براش میسوزه
مرینت: خفه شو! نگران نباش با اونم خیلی حسابا دارم ولی الان وقشه که با تو دیگه تموم کنم
(پایان مکالمه)
و بعد به آمبولانس خبر دادم و گذاشتم اون کثافت بره چون میدونم اگه نمیرفت دست از سر ما برنمیداشت...
آدرین رو رسوندم بیمارستان و بلاخره نجات پیدا کرد...
یه هفته بعد...
توی ورزشگاه طبقه پایین خونه در حال مشت زدن به کیسه بوکس بودم که حواسم به اون لحظه وحشتناک (لحظه شلیک) پرت شد و کیسه بوکس محکم خورد تو صورتم و افتادم رو زمین...
وقتی چشمام رو باز کردم آدرین بالا سرم بود!
قمقمه آبم رو به سمتم گرفت و گفت:
(شروع مکالمه)
آدرین: دختر زیادی داری به خودت فشار میاری!
مرینت: هنوزم نمیتونم بفهمم! چطور نتونستم از دست اون آدم فرار کنم و خودم رو نجات بدم! اون روانیه
آدرین: مرینت اون پدرته
مرینت: نه نیست! اون مرتیکه هیچوقت بابای من نبود
آدرین: بیخیال اینا فاجعه آبی بهتره که پاشیم
☆از زبون آدرین☆
خواستم بلند بشم که سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت و داشتم میوفتادم که مرینت منو گرفت
مرینت: آدرین! چت شد یهو؟؟
آدرین: چیز خاصی نیست فقط دیشب دوباره خوب نخوابیدم
احتمالاً بخاطر اونه...
مرینت: اما...
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم:
آدرین: دکتر لازم نیست! اوندفعه هم لازم نبود
مرینت: نمیخوای بفهمی؟؟ این خیلی خطرناکه! ممکنه تو سرت یه تومور در حال رشد باشه و یا شایدم...
آدرین: چه توموری دیوونه شدی من هر ۶ ماه میرم دکتر تازه اگرم بود هفته پیش میفهمیدم
حالا هم عجله کن!
مرینت: دلیل؟؟
آدرین: بریم بیرون حال و هوامون عوض بشه
مرینت: باشه
و بعد بلند شدم و دستم رو سمت مرینت دراز کردم و گفتم:
آدرین: بلند شو تا هوا سرد نشده
مرینت هم دستم رو گرفت و بلند شد
ولی دستم خیلی درد گرفت
مرینت: دستت چطوره؟؟
آدرین: هنوزم یکم درد داره ولی در کل بهتره
مرینت: خب زخم و پانسمانت چطور؟؟
آدرین: بهتره...
دستش رو روی جای زخمم گذاشت و زخمم شدیداً درد گرفت
آدرین: آی چیکار میکنی؟؟
مرینت: دیدی خوب نشده؟!
آدرین: خب هر کی دستش رو بزاره رو زخم جای زخم میسوزه دیگه
مرینت: آدرین من الکی اینکار رو نکردم. رو لباست خون هست. زخمت داره خونریزی میکنه
آدرین: نمیشه انقد به همه چی حواست نباشه؟؟
مرینت: اگه اینجوری نکنم که تو یه ثانیه هم زنده نمیمونی!
آدرین: دختر تو همین که باشی به من زندگی بخشیدی
مرینت: باز شروع نکن! بیا بریم زخمت رو پانسمان کنم
آدرین: باشه
(پایان مکالمه)
و بعد از پانسمان کردن زخمم رفتیم سر پل.
☆شروع مکالمه☆
آدرین: گفتم دیر میشه
مرینت: بیخیال از تو که مهم تر نیست
آدرین: از کِی انقد برات مهم شدم؟!
مرینت: فقط نمیخوام بمیری بمونی رو دستم پس ساکت شو!
آدرین: آره آره کاملاً معلومه
مرینت: بگذریم...
رفتم سمت دست فروش و دوتا نوشیدنی گرفتم و آوردم
آدرین: نوش جان
مرینت: این چیه؟؟
آدرین: تو بخور خودت میفهمی
مرینت: باشه.
و بعدش خانم خانما عاشق نوشیدنی شد!
مرینت: این عالیه!
آدرین: دیدی خوشت میاد؟؟
مرینت: آره خب...
آدرین: هوا داره سرد میشه بیا کاپشن هامون رو بپوشیم...
مرینت: و بعدش یکم قدم بزنیم؟؟
آدرین: تا جایی که میبینم فقط دردسر سازی بلد نیستی و میتونی ذهن آدما رو بخونی
مرینت: زیاد حرف نزن الان سرما میخوریم
آدرین: خب دیگه بیا بریم
آدرین: مییدونی بی شوخی انتظار داشتم تا الان زنده نمونم
مرینت: هر چقدم که ازت بدم بیاد من مثل اون نیستم
آدرین: مثل کی؟؟
مرینت: بابام! من مثل اون قاتل آدمای بی گناه نیستم
آدرین: خوبه خودتم گفتی بی گناه!
مرینت: آره ولی خب منم دلم نمیخواست اینجوری بشه
آدرین: منم دوست نداشتم اینجوری بشه ولی خب شد
حالا هم بخاطر همین باید دق میگم کنی؟؟
مرینت: بنظرم هر چقدم که بیشتر بهت آسیب بزنم تو بیشتر میخندی! این خیلی عجیبه!
آدرین: آره خب منم اینجوری خودم رو آروم میکنم. برای مثال شب خواستگاری!
بعد جفتمون زدیم زیر خنده
مرینت: اولین باری که بهم گفتی فاجعه! یادش بخیر...
آدرین: از حالا به بعد زیاد میشنوی
مرینت: اولش که بهم گفتی فاجعه آبی خیلی عصبانی شدم ولی الان احساس میکنم که عادت کردم به این اسم!
حالا وقتی که بهم بگی مرینت برام جای تعجب داره!
تو این یه هفته بدجور به این اسم عادت کردم...
آدرین: خب منم از این بابت خوشحالم فاجعه آبی!
مرینت: میدونم
آدرین: بهتر نیست منم یه لقب داشته باشم؟؟
مرینت: پسر دیوونه چطوره؟؟
یا شایدم دشمن عزیزم! کدوم رو ترجیح میدی؟؟
آدرین: عشق دیوونه من چطوره؟؟
وایستاد و اخمی کرد و گفت:
مرینت: زیادی تند نرو
آدرین: همون آدرین صدام کنی بهتره...
بعد دوباره راه افتادیم
مرینت: هر جور راحتی عشق دیوونه من!
با این حرفش خشکم زد و ایستادم
آدرین: تت...تو الان چی گفتی؟!
برگشت سمتم و گفت:
مرینت: نگران نباش دلم منم از سنگ نیست
و واسه شاد کردن دلت خب اینو گفتم...
آدرین: همین که پیشم باشی برام شادی زیادیه
ولی ممنونم ازت که نزاشتی برام آرزو بمونه
مرینت: (لبخند میزنه) امیدوارم یه روز یه نفر رو پیدا کنی که لیاقتت رو داشته باشه آدرین
لبخندی زدم و دستاش رو گرفتم:
آدرین: من همین الانشم اون رو پیدا کردم! روبهرومه!
☆از زبون مرینت☆
نمیدونم قلبم تند تند میتپه و الانه که بپره بیرون!
مرینت: (صداش میلرزه) بریم دیگه هوا سرده
و خواستم فرار کنم که آرنجم رو گرفت و من رو کشید سمت خودش. خدایا الانه که سکته کنم.
آدرین: واقعاً فکر میکنی کردی میزارم فرار کنی؟؟
مرینت: (با لکنت) میشه بزاری برم؟؟
آدرین: هوم... نه نمیشه!
مرینت: آدرین توروخدا دستم رو ول کن
آدرین: مرینت تو منو به چشم چی میبینی؟؟
نتونستم چیزی بگم
آدرین: تا جوابمو ندی نمیزارم بری
مرینت: خب... دشمن، دوست و شوهر نمیدونم اوف
فقط میدونم الان یه هیولایی که نمیشه از دستش فرار کرد!
آدرین: جوابت قاطعانه نبود! فقط یکیش رو بگو
مرینت: چرا گیر دادی هیچ کدوم دست از سرم بردار
صورتش رو نزدیک صورتم آورد. خیلی نزدیک بودیم.
مرینت: چیکار داری میکنی؟! بهت رو دادم شورش رو در نیار
آدرین: جواب منو بده. تا طبق اون باهات رفتار کنم
مرینت: من هیچی نمیدونم بیخیالم شو
آدرین: پس نمیگی نه؟؟
اوف چرا اینجوری میکنه؟؟ چاره ای ندارم
مرینت: تو اولین و آخرین دشمن منی!
☆از زبون آدرین☆
اینو که گفت قلبم درد گرفت و حالم بد شد.
آدرین: (لبخند میزنه) باشه! مرسی که حقیقت رو گفتی
و دستش رو ول کردم
مرینت: معذرت میخوام که ناراحتت کردم
آدرین: من ناراحت نیستم! بلکه خیلی خوشحالم که باهام رُکی!
حالا هم بیا بریم تا سرما نخوردیم.
مرینت: باشه بریم
(پایان مکالمه)
ساعت ۲ شب...
تو اتاقم بودم. خوابم نمیبرد. آه خدا چرا باید دوباره همون ضربه رو بخورم؟؟ من... من چیکار کردم که لایق این باشم؟؟
(شروع مکالمه)
پلگ: پسر بدجور خودت رو نابود کردی. مگه مجبور بودی که این سوال رو از دختره بپرسی؟؟
آدرین: آره بودم! باید میفهمیدم اون منو به چه چشمی میبینه!
تنها راه واسه اینکه بتونم ازش دل بکنم تنفره میفهمی تنفر!
پلگ: اما اینجوری خودت رو نابود میکنی
آدرین: چه اهمیتی داره؟؟ من همینجورش هم نابود شدم!
پلگ: آدرین ببین...
آدرین: پلگ تمومش کن. الان نه. واقعاً الان نمیتونم
پلگ: قبوله باشه برای بعد...
(پایان مکالمه)
☆از زبون مرینت☆
(همون لحظه تو اتاق مرینت)
فکر میکنم دلش رو شکستم...
ولی من نمیتونم بهش دروغ بگم
من اونقدری قوی نیستم که بتونم اینکار رو انجام بدم
(شروع مکالمه)
مرینت: تیکی بیداری؟؟
تیکی: آره
مرینت: نظرت چیه؟؟
تیکی: بگم اهمیت میدی؟؟
مرینت: چرا که نه
تیکی: تو خیلی احمقی!
مرینت: نفهمیدم الان چی شد؟!
تیکی: چرا همچین کاری کردی؟؟
مرینت: نخواستم بهش دروغ بگم تیکی نخواستم
تیکی: ولی میدونی اون چقدر بد بهش ضربه خورد؟؟
مرینت: چرا باید الکی امیدوارش میکردم؟؟
اون خودش ازم حقیقت رو پرسید و منم گفتم
تیکی: حداقل میگفتی شوهرم! دشمن چه کوفتیه آخه؟!
مرینت: اوف اون لحظه فقط به فرار فکر میکردم
تیکی: چرا مگه میخواست چیکارت کنه؟؟ ببوستت؟؟
مرینت: چی داری میگی؟! دیوونه شدی؟!
تیکی: بنظرم انقدر باهاش بد تا نکن
مرینت: باشه سعی میکنم
(پایان مکالمه)
و شب بخیر گفتیم و خوابیدیم...
☆از زبون آدرین☆
ساعت ۵:۵۳ صبح...
هوف خوابم نمیبره. دارم بیهوش میشم از خستگی ولی افکارم مانع آرامشم میشه. تاقت نیاوردم و به نینو زنگ زدم:
(شروع مکالمه)
نینو: (ترسیده) آدرین چی شده لباسا آتیش گرفتن؟!
آدرین: الو سلام نینو خوبی؟؟
نینو: عالیم اصلاً بال در آوردم! آخه کدوم خری این وقت صبح زنگ میزنه به یکی؟! خوبه چند ساعت دیگه قراره همو ببینیم!
آدرین: نینو اتفاقایی افتاده
نینو: اوف چی شده باز؟؟
آدرین: باور کن به جز تو به هیچ کس اعتماد ندارم وگرنه به تو راجع به هویتم نمیگفتم.
نینو مرینت شک کرده
نینو: به کدومش؟؟
آدرین: به بیماری
نینو: خب تونستی بپیچونی؟؟
آدرین: آره ولی بهتره هر چه زودتر تمومش کنم
نینو: نمیفهمم...
آدرین: میرم سر اصل مطلب...
نینو من میخوام...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
مرینت: آدرین این دیگه چیه؟؟
آدرین: خودت داری میبینی...
***********************************************
پلیس: خانم وارجین لطفاً پاشید!
مرینت: کار کیه این کار کیه؟؟...
***********************************************
¤پایان¤