💥این دختر یه فاجعهست😏
این پارت دردناکه👇
P: 6
(ادامه مکالمه آدرین و نینو)
آدرین: میرم سر اصل مطلب...
نینو من میخوام از مرینت طلاق بگیرم!
نینو: (داد میزنه) چیییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
آدرین: نینو من عاشق مرینت شدم
نینو: خب مرض داری میخوای ازش جدا بشی؟!
آدرین: چون اون منو به چشم دشمنش میبینه
نینو: افکارت چرته!
آدرین: خودش تو روم گفت نینو! ازش پرسیدم منو به چه چشمی میبینه اونم اینو گفت
نینو: ببینم تو چه موقعیتی بودین مگه؟؟
آدرین: چه اهمیتی داره؟!
نینو: تو جواب منو بده
آدرین: هیچی دستش رو گرفته بودم اونم میگفت بزار برم
نینو: پسر اون قطعاً یا از عصبانیت اینو گفته یا از ترس!
آدرین: آخه مگه من هیولام؟!
نینو: نمیفهمی یا خودت رو میزنی به اون راه؟!
آدرین: اوف نینو دو شبه نخوابیدم خون به مغزم نمیرسه
نینو: امشبم که نمیزاری من بخوابم.
ببین دخترا اگه یه پسر بهشون خیلی نزدیک بشه حتی اگه اون دشمنشون باشه موذب و میخوان در برن
آدرین: آخه چرا؟!
نینو: آدرین الان خودم رو پنجره اتاقم پرت میکنم بیرون! (داد میزنه👈) پسرهی خنگ نفهم خب باید اینطوری بشه دیگه!
همشون اینجوری هستن چرا نداره که!
آدرین: آره باشه فهمیدم حالا قطع میکنم رنگ بزن به وکیلم چند روزه در دسترس نیست! واسه کارای شرکت هم پیداش نمیکنم. اگه جواب نداد هم به یکی دیگه بگو
نینو: (نفس عمیقی میکشه) ببین پسر من نمیخوام مخالف تو چیزی بگم هر کاری هم بکنی من پشتتم حتی اگه اشتباه باشه ولی بنظرم یه بار دیگه فکرات رو بکن
آدرین: به اندازه کافی فکر کردم اگه پیشش بمونم هر لحظه بیشتر عاشقش میشم و نمیتونم تحمل کنم
این عشق منو نابود میکنه
نینو: هر جور راحتی
آدرین: ممنون رفیق! شب بخیر
نینو: صبح تو هم بخیر...
(پایان مکالمه)
☆از زبون نینو☆
دلم برای آدرین میسوزه...
همیشه عشق یه طرفه رو تجربه میکنه...
اوف خداروشکر تو خونه همیشه تنهام وگرنه وقتی آدرین گفت میخوام طلاق بگیرم و منم داد زدم بدبخت میشدم
یا اصلاً وقتی که بهم زنگ زد
آخه برادر من منم اگه این وقت صبح به وکیل زنگ بزنم جواب نمیده خب!
با کلی بدبختی وکیلش رو پیدا کردم و شرایط رو گفتم
اونم قرار شد بره پیش خود آدرین و کارا رو تکمیل کنن...
☆از زبون مرینت☆
صبح که پاشدم رفتم تو آشپزخونه و خبری نبود!
رفتم سراغ آدرین... تو اتاقش هم نبود!
وا! این کجا رفته؟! صداش زدم:
مرینت: (داد میزنه) آدرین! آدرین! کجایی؟؟
نبود! رو میز کنار تختش یه برگه بود. بازش کردم.
با خوندن چیز هایی که تو برگه بود کپ کردم!
طلاق؟! مگه این پسره از من خوشش نمیومد؟؟
الان چی عوض شد هان؟! من نمیتونم درک کنم...
زنگ زدم بهش تا ببینم داستان چیه...
(شروع مکالمه)
آدرین: بله چیکارم داری؟؟
مرینت: علیک سلام آدرین خان!
آدرین: حرفت؟؟
مرینت: جریان این برگه چیه؟؟
آدرین: امروز ساعت ۲ بعد از ظهر بیا دادگاه میفهمی
مرینت: مگه تو تا همین دیروز...
آدرین: مرینت تمومش کن! امروز همه چی تموم میشه
مرینت: باشه! هرجور راحتی! من که از خدامه
آدرین: خوبه...
یه ساعت دیگه دادگاه باش.
مرینت: چرا که نه
(پایان مکالمه)
☆از زبون آدرین☆
از صبح سردرد خیلی شدیدی دارم.
اوف ولی باید برم شرکت. این روزا اوضاع خیلی خرابه.
تو اتاقم مشغول کار بودم که مرینت زنگ زد.
الان ساعت یکه و یه ساعت دیگه باید تو دادگاه حضور داشته باشم. راه یکم طولانی بود بخاطر همین شرکت رو به نینو سپردم و راه افتادم. حالم خیلی خراب بود.
(چند دقیقه بعد از اعلام حکم طلاق)
☆از زبون آدرین☆
رسماً دارم آتیش میگیرم و خاکستر میشم.
همچنان سرم درد میکنه. اون هیچ تازه سرگیجه هم بهش اضافه شد. اوف خدایا چرا انقدر بدبختم؟!
آخه میخوای بکشی بکش نمیخوای هم بزار عین ادم افسردگی بگیرم دیگه چه رسمشه واقعاً؟؟
از الان دارم به مرگم فکر میکنم. هر چند الانم دیگه مرده متحرک شدم چون دیگه قرار نیست ببیمنمش...
☆از زبون مرینت☆
پوکر فیس از اتاق خارج شدم. دیدم آدرین به دیوار تکیه داده و تو فکر رفته. کاش اینطوری نمیشد...
رفتم و دستم رو دسمتش گرفتم تا دست بدیم.
اونم با دیدن من حالش بیشتر گرفته شد و فوری پرید بغلم!
خیلی دلم برای اون بغل گرم تنگ میشه...
بخاطر همین منم بغلش کردم. بغلش خیلی گرم بود.
از رفتارم باهاش خیلی پیشمون بودم ولی دیگه دیر بود.
(شروع مکالمه)
مرینت: از آشنایی باهات خوشحال شدم آدرین آگرست
آدرین: هنوزم داری بازی میکنی اره؟!
مرینت: نه من...
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت:
آدرین: خدافظ مرینت
(پایان مکالمه)
☆از زبون آدرین☆
اینو که گفتم ازش دور شدم و سوار ماشینم شدم.
به سمت فرودگاه راه افتادم. قراره برم نیویورک.
تو فرودگاه از نینو خداحافظی کردم و شرکت رو به اون سپردم. مرینت هم همینطور...
☆از زبون مرینت☆
برگشتم سمت خونه تا به مادرم سر بزنم.
اونم حق داره اینو بدونه و خب به دلداری هاش نیاز دارم.
وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم ولی با چیزی که دیدم ترس کل وجودم رو فرا گرفت! جلوی در...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
آلیا: داریم ازدواج میکنیم
مرینت: وای این خیلی خبره خوبیه...
***********************************************
مرینت: (داد میزنه) ازت متنفرم آدرین آگرست...
***********************************************
¤پایان¤