💥این دختر یه فاجعهست😏
بشتابید که پارت آوردم👇
2 :P
○فلش بک○
(یک هفته قبل)
☆از زبون مرینت☆
بارون خیلی شدید میبارید. زیر بارون قدم زدن رو دوست دارم ولی اینجوری حتماً سرما میخورم.
لباسم هم اصلاً گرم و مناسب بارون نبود.
خب وقتی اومدم آفتابی بود فکر نمیکردم بارون بباره!
داشتم سریع میدویدم سمت ماشینم که برگردم خونه...
ولی یه چیزی خیلی عجیب بود...
ماشینم نبود! اونقدری سردم بودکه داشتم عین بید میلرزیدم.
تصمیم گرفتم با تاکسی برم خونه ولی هیچ کس از این خیابون رد نمیشد. دوون دوون رفتم خیابون بالایی ولی اونجا هم کسی نبود. میخواستم یجوری از کوچه پسکوچه ها میانبر بزنم ولی احساس کردم یه نفر پشت سرمه. احساس ترس داشتم. با سرعت تمام دویدم.
دیگه هیچ کسی پشتم نبود. یه نفس راحت کشیدم. با خودم گفتم تبدیل به شیدی باگ بشم بخاطر همین دنبال یه جایی میگشتم تا تغییر شکل بدم. ولی...
یه لحظه یه نفر من رو به پشت برگردوند و چسبوند به دیوار.
بارون خیلی شدید میبارید بخاطر همین نمیتونستم واضح ببینم.
یه پسر مو بلوند با چشمای سبز جلوم بود.
(شروع مکالمه)
مرینت: تتت.......تو...توکی هستی؟؟
پسره: میدونستی خیلی خوشگلی؟؟
مرینت: ببینم دیوونه ای چیزی هستی؟؟ دست از سرم بردار.
داشتم میرفتم که دستم رو گرفت و من رو کشید سمت خودش.
مرینت: بهم دست نزن نفهم
که دستم رو محکمتر گرفت و دوید و منو با خوش کشوند اونور. سرش داد زدم و گفتم:
مرینت: هوی نادون ولم کن
دستش رو جلوی دهنم گذاشت و گفت:
پسره: به نفعته ساکت باشی
بعد بهم اشاره کرد که پشت سرمو نگاه کنم.
چند نفر مسلح داشتن رد میشدن.
آروم دستش رو برداشت و گفت:
پسره: قصد ندارم بهت آسیب بزنم
مرینت: باشه حالا دستم رو ول کن
خیلی سردم بود، داشتم میلرزیدم! یهو دیدم کتش رو گذاشت رو شونم.
پسره: ماشینت اون پشته
مرینت: اونجا چیکار داره؟؟ اصلا تو از کجا میدونی اون ماشین منه؟؟
پسره: از مدل سوییچت. ماشین منم همین مدله. درضمن تو اصن به اسم کوچه توجه میکنی؟؟
چون از وقتی دیدمت سرت رو انداختی پایین یه سره تو این هوا میدویی!
مرینت: خب راستش عجله داشتم دقت نکردم. ببینم مگه تو منو تعقیب میکنی؟؟
پسره: وقتی افراد مسلح رو دیدم خب گفتم تو رو نبینن بهتره بهرحال نصف شبه و اگه اینجا بلایی سرت بیارن هیچ کس روحش هم خبردار نمیشه
بگذریم سریع برگرد خونتون اینجا امن نیست
مرینت: اولاً تو رئیس من نیستی که بگی چیکار کنم و چیکار نکنم. دوماً یه تشکر بهت بدهکارم... ممنون
پسره پیشونی من رو بوسید و گفت: همیشه مراقبتم
رفتارش خیلی برام عجیب بود. گونه هام سرخ شده بود.
سریع ازش دور شدم و سوار ماشین شدم.
☆از زبون همون پسر☆
انصافاً دختر خیلی خوشگلی بود...
ولی معلوم بود که بهم اعتماد نداشت چون بلافاصله ازم دور شد و حتی یادش رفت کتم رو بهم بده! اشکال نداره. هدیه من باشه برای اون. امیدوارم بازم ببینمش...
●پایان فلش بک●
☆از زبون مرینت☆
باورم نمیشه آدرین آدرین اینه؟؟!!
بهم دسته گل رو داد ولی نمیدونم چرا انقد حرصم گرفت که محکم دستش رو فشار دادم. خودش هم منو خوب شناخت.
نفش عمیقی کشید و سلام کرد. منم جوابش رو دادم و به خونه دعوتشون کردم.
اون هم به همراه پدرش اومد تو خونه.
منم رفتم و براشون قهوه آوردم.
شنیده بودم توی قهوه داماد نمک میریزن درسته خز شده و آبروریزی میشه ولی واسم مهم نیست. بهرحال یکم بازی بد نیست...
تو قهوه آدرین یه نمکدون پر نمک ریختم و سریع حل کردم. کرمم گل کرده بود بخاطر همین پورد فلفل قرمز هم ریختم. چه شبی بشه امشب. کلی خوش میگذره.
قهوه ها رو بردم و دونه دونه دادم. کنار قهوه آدرین هم آب گذاشتم. وقتی خواست قهوه اش رو برداره گفتم:
مرینت: آب رو هم بردار!
آدرین: میشه بپرسم چرا؟؟
مرینت: لازمت میشه!
آدرین: (تو ذهنش) خدایا خودت به دادم برس این دختره حتماً سم ریخته تو قهوه
مرینت: نوش جون
☆از زبون آدرین☆
وای خدا رفتارش خیلی عجیب بود. دلم نمیخواد قهوه رو بخورم. تازه میگه نوش جون! قطعاً قراره کوفتم بشه.
از رو اجبار قهوه رو خوردم ولی بلافاصله همش رو تف کردم بیرون و آب خوردم.
من که گفتم تو این زهر ریخته. احتملاً چند ثانیه دیگه همینجا جون بدم و پا بشه جشن بگیره.
دست و پام سِر شده بود. پررو پررو برگشت گفت:
مرینت: ببینم خوشت نیومد؟؟ نکنه زیادی شیرین شده؟؟
آدرین: نه مگه میشه خوشم نیاد! انقده که شیرین شده دارم جون میدم!
گابریل: پسرم حالت خوبه؟؟
آدرین: الان خوبم ولی اگه ۲روز پیش این بمونم زنده نمیمونم
مرینت: بیخیال! مگه من هیولام؟؟
آدرین: صد رحمت به هیولا! تو از اونم بدتری!
تام: زنه دیگه باید عادت کنی...
مرینت: شما که مردی چه شکلاتی خوردی پدرجان؟!
سابین: مرینت این چه حرفیه؟؟
مرینت: فعلاً که خودشم محتاج همین خانماست...
باورم نمیشه این دختر معکرهست! خودمم نمیدونم ازش خوشم میاد یا باهاش دشمنی دارم! و این خیلی خوبه که از خودش دفاع میکنه و سر خم نمیکنه. ولی خب یکم زیاده روی کرد...
تام: مرینت بهتره ساکت بشی...
که مرینت پرید وسط حرف عمو تام و گفت:
مرینت: وگرنه؟؟ اینبار چه تهدیدی در انتظارمه؟؟
آدرین: امم چیزه بهتره که آروم باشی
مرینت: تو ساکت شو! فردا پس فردا تو هم همین حرف رو میزنی و فکر میکنی جوابی ندارم پس چیزی نگو
آدرین: باشه من تسلیم
تام: مرینت نمیخوام صدات رو بشنوم پس خفه شو
اوه اوه قضیه خیلی حساس شد انفجار تو راهه.
مرینت: (نیشخند میزنه) عه چه تفاهم جالبی!
که عمو تام پا شد و میخواست که دست رو مرینت بلند کنه! با سرعت بلند شدم دستش رو گرفتم.
تام: (داد میزنه) تو چرا دخالت میکنی؟!
آدرین: شاید با خواست خودمون ازدواج نکنیم ولی حق نداری دست روش بلند کنی!
تام: من پدر اونم و باید ادبش کنم
آدرین: حتماً نباید بزرگ تر از کسی بود که بتونیم اونو ادب کنیم. الان وقت اینه که من تو رو ادب کنم!
تام: چه غلطا!
حولش دادم به سمت عقب که گفت:
تام: هوم جالبه...
آدرین: بایدم باشه. عادت کن بهش
مرینت: تموم کن تا بیشتر از این بی آبرو نشدی
تام: تو خفه شو دارم برات
خواستم برم سمتش که مرینت از بازوم گرفت.
تام: گابریل بهتره شروع کنی. زیادی طول کشید
گابریل: خب آقای تام وارجین این دو جوون همدیگه رو دیدن و پسنیدیدن...
آدرین: (زیر لب) روز اول شاید یکم ولی الان غلط بکنم
مرینت: (تو ذهنش) پسندیدن؟؟ بجای منتفر میگه پسندیدن؟؟ من سرمو به کدوم دیوار بکوبم مرگم طبیعی جلوه بشه؟؟
گابریل: به اذن خدا میخوام دخترتون مرینت رو برای پسرم آدرین خواستگاری کنم
تام: خب...
دادم رفت
سابین: مبارکمون باشه
(مرینت و آدرین زیر لب: هیچ هم مبارک نیست)
(سابین میره حلقه ها رو میاره)
☆از زبون مرینت☆
مامان رفت حلقه ها آورد و تو دستمون انداخت و عمو گابریل و بابا دوتایی قیچی رو گرفتن و روبان رو بریدن.
بعد هم رو به آدرین کردم و گفتم:
مرینت: میشه درخواست کنم تو اتاق شخصی صحبت کنیم؟؟
آدرین: چراکه نه
مرینت: از این طرف
وقتی رسیدیم به اتاق بهش گفتم:
مرینت: بفرمایید اینجا بشینید
آدرین: میشه بپرسم چرا انقد رسمی حرف میزنی؟؟
مثلاً ما الان نامزدیما
مرینت: میخوای رسمی صحبت نکنم آره؟؟
آدرین: دقیقاً
مرینت: پس دهنتو ببند بتمرگ اینجا
آدرین: گفتم راحت باش ولی نگفتم مچاله کن بنداز اونور
(آدرین تو ذهنش: من چیه این رو کیوت دیدم واقعاً؟؟)
مرینت: ...
رفتم و کتش رو آوردم(همون کتی که اون شب آدرین به مرینت داد و پیش مرینت جا موند) و دادم بهش
آدرین: باورم نمیشه هنوز اینو نگه داشتی!
مرینت: آره خب...
آدرین: چیزی میخوای بگی؟؟
مرینت: خب اول میخوام دوباره ازت تشکر کنم
و یه سوال ازت داشتم:
اون افراد مسلح چه ربطی به من داشتن؟؟
آدرین: خب ببین من اون شب داشتم از اون کوچه رد میشدم که متوجه صداهایی شدم.
چند نفر اونجا داشتن به گوشی نگاه میکردن که اتفاقی اون عکس رو دیدم و متوجه سلاح هاشون هم شدم.
بدون اینکه متوجه بشن سریع برگشتم و راهم رو عوض کردم.
میگفتن دختر رئیس یه باند بزرگه و میخوان گروگان بگیرنش.
اون دختر رو دیدم و دنبالش کردم تا نزارم اون افراد پیداش کنن که دختره ازم فرار کرد ولی بلاخره نجاتش دادم.
اون دختر تو بودی مرینت!
مرینت: این خیلی عجیبه...
آدرین: بهرحال جای نگرانی نیست. همونجوری که قبلاً گفته بودم من همیشه مراقبتم مخصوصاً از الان به بعد
مرینت: لازم نکرده
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت:
آدرین: اتفاقاً خیلی هم لازمه
مرینت: خیلی لجبازی!
آدرین: جدی تو داری این رو به من میگی؟؟
مرینت: کم هم گفتم تازه!
آدرین: من دیگه کم آوردم. من تسلیم
مرینت: حالا شد زیاد باید این حرف رو بزنی. بابت اینکه جلوی بابام ازم دفاع کردی و تو روش وایستادی هم ممنونم.
دستام رو گرفت و گفت:
آدرین: نیازی به تشکر نیست حق با تو بود
مرینت: فکر نمیکردم این حرف رو بزنی...
آدرین: فقط یه سوال
مرینت: اوف بگو ببینم
آدرین: چی تو قهوه من ریخته بودی؟؟
وقتی این رو گفت نتونستم خودم رو نگه دادم و عین بمب خنده منفجر شدم.
آدرین: الکی نمیگم دیوونه ای! چت شد یهو؟؟
مرینت: بگم؟؟
آدرین: نه پس! خب میپرسم که بگی دیگه
مرینت: نمک و فلفل قرمز!
☆از زبون آدرین☆
ازش پرسیدم چه کوفتی تو قهوه من ریخته که از خنده اونجا کم مونده بود غش کنه.
خدایا من چجوری با این روانی سر کنم؟؟
میگه نمک و فلفل قرمز!
من عین بمب ساعتی از عصبانیت داشتم منفجر میشدم.
آخه فلفل؟؟ اونم قرمز؟؟
دلم میخواد خودم رو از پنجره پرت کنم بیرون.
انقد حرصم گرفت که یه لحظه به حالم خودم با صدای بلند خندیدم. اونم که بدتر از من.
دوتایی عین دیوونه ها بلند بلند میخندیدیم.
یه دفعه بابا اینا اومدن بالا:
گابریل: پسرم حالت خوبه؟؟
سابین: مرینت تو چت شده؟؟
من و مرینت هم به هم نگاه کردیم. چند ثانیه فاز جدی برداشتیم ولی بدتر از دفعه قبل شروع کردیم به خنده!
انقد که پخش زمین شدیم(از صندلی افتادن پایین و رو زمین داشتن میخندیدن)
قیافه بابام و و خاله سابین رو که میدیدیم بدتر خندمون میگرفت.
آخر اتاق رو ترک کردن و منو مرینت هم هنوز داشتیم میخندیدیم. کمکم داشتیم خنده رو تموم میکردیم.
آدرین: خدا بگم چیکارت کنه دختر
مرینت: آی دلم! دلم خیلی درد میکنه
آدرین: بیشتر از اینا حقته!
مرینت: ولی عجب شبی شد!
آدرین: عمراً فک نمیکردم اینجوری بشه
مرینت: منم همینطور! ولی حال داد نه؟؟ خاطره شد...
روم رو اینور کردم و صدام رو بلند کردم و با خنده گفتم:
آدرین: این دختر یه فاجعهست...
.........................................................
آنچه خواهید خواند...
کلاو نوار: من دیگه کسی رو ندارم که بهش تکیه کنم فقط بدبختی ها سراغم میان.
شیدی باگ: نگران نباش من همیشه پیشتم
**********************************************
آدرین: با مرینت کار داشتم
رئیس: مری به توچه؟؟
آدرین: من شوهرشم
رئیس: چی؟؟
*********************************************
¤پایان¤